مادرم...
باید پاکترین قلمها و روانترین زبان را داشت تا از تو نوشت.
مادرم اکنون که از تو چندی فاصله دارم، به یاد دارم هر صبح با نوای آیات قرآنت از جا بر میخاستم و ندای پروردگارم را لبیک میگفتم.
حال نگاهت را بر چشمانم احساس میکنم؛ هر صبح صحن نگاهت را طواف میکنم، خوب میدانی نگاه مهربانت قوّت قلب پر تلاطمم بود، وجود پر برکتت را ارج مینهم.
مادرم سخت کوشیت برایم الگوی عملی بودن و حرکت است.
جملاتی که یادم دادی هنوز مرا به جلو سوق میدهد ندای نوازشگرت هنوز در گوشم میپیچد.
مادرم یادم دادی در زندگیم فقط با خدا معامله کنم و حال من شاگرد تنبل کلاس زندگیت با خدا معامله کردم همیشه دعایم کن.
مادر نازنینم...
همان خدای مهربان سکینه و آرامش را چنان در قلبم جای داد تا مخلصانه در راهش قدم بردارم.
مادرم عاشقانه دوستت دارم
نظرات
Lبانوی قلم
10 دی 1393 - 03:32تبارک الله به این احساس قشنگ و عاشقانه
برادردینی شما
17 دی 1393 - 10:35عالی بود